مگر میشود؟!......

ساخت وبلاگ

فقط از سفره پر برکت امام جواد علیه السلام که پهن است، باید هر چه میخواهی بخواهی، که نا امیدت نمی کنند...

فرزند عزیزی که پر مهر و نور است...

که امام رضا ع جانم و بانو نجمه خاتون خیلی شاد هستند از آمدنش....

از حضرت معصومه ع بسیار عیدی ها گرفتم از این روز..

عمه جان دستمان را خالی نگذار...

چشمتان روشن از آمدنش...

مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 15:15

از خستگی روی پا بند نبودم.نماز مغرب و عشا رو ته راه بیمارستان با سرعت خوانده بودم و حالا دم صبح دلم می‌خواست فقط دراز بکشم.کل شب بیدار بودم و یادم نبود آخرین بار کی شش صبح دلم صبحانه خواسته باشد!وقتی برگشتم پیش خواهر، خدا را شکر که هنوز خواب بود.چه قدر جالب هست که زود صبحانه می آورند در بیمارستان‌.سهمیه صبحانه را گرفتم و نشستم روی صندلی.پاهایم ورم کرده بود وانگار دو تا وزنه به پاهایم بسته بودند.اما لحظه ای نبود که بنشینم و بخواهم یاد درد هایم بکنم. الان یک نفر به شدت احتیاج داشت که روحیه بشاش و پر انرژی ببیند و یاد مامان نکند که الان اگر بود چنین و چنان.چون همیشه این جور وقت ها مامان هر جا که بود خودش رامی رساند و الان به خاطر اینکه نمی‌توانست آقاجان را رها کند، نیامده بود. حالا من بودم که وجودم از خستگی مچاله شده بود و اصلا نباید ابراز وجود می‌کردم.صبحانه نان و حلوا ارده بود و لقمه لقمه دهان خواهر گذاشتم.انگار با طلوع خورشید و شروع یک روز نو، خودم را پشت همان روز گذاشتم...چه خوب که وقتی باید خودت را از یاد ببری، بتوانی...باید عبور کنی و به چیزی الان کنار تو احتیاج به تو دارد، فکر کنی و همتت را بگذاری...برای او...هر چند که خیلی سخت باشد. مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 15:15

وقتی انسان هایی را می بینم، که علیرغم مشکلات مالی زیاد، مدیریت خرج و مخارج را نمی کنند، خیلی تعجب می کنم.گاهی به رسم ادب، پای درد و دل خیلی ها می نشینم.می گویند نداریم، سخت است و خیلی در رفتارشان فشار را حسمی کنم. آن وقت بر حسب لطف خدا می بینم که به آنها پولی رسیده است و آن وقت همان آدم دست و دلباز است و از یاد می برد که پول رسیده را نباید این قدر بدون فکر خرج کرد و فقط برای خودنمایی! حاضر است جور دیگری وانمود کند.خیلی برایم عجیب است، تظاهر کردن.خرج های نامتعارف...از خرج های ضروری زدن و خرید های احساسی و بی فایده...فقط به خاطر اینکه مردم چه فکری راجع به تو می کنند!!جراحی های زیبایی...داریم به کجا می رویم؟مگر آمده ایم تا برای تأیید نگاه دیگران زندگی کنیم؟مگر تأیید آنها و رضایت آنها هدف زندگی ماست؟اینقدر حقیر هستیم که بنده نگاه آنهاییم؟ما انسان هستیم...بنده خدای مهربان...و باید بدانیم که خداوند به ما عقل عطا کرده که همیشه بر رفتار و کردار خودمان مدیریت داشته باشیم.خیلی چیزها را واقعا فقط باید ببینی و سکوت کنی....چرا که حرف تو را نخواهد فهمید و درک عده ای فقط در یک سطح است.هر طور که به نظر خودت راحتی و با عقل دینی ات به نظرت خدا راضی است زندگی کن...رها کنیم هر چه می گویند. مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 15:15

گوشی تلفنم را که روی میز می‌گذارم، انگار زمان هم می ایستد...حرف هایی که از یک بنده خدا شنیدم مرا به بهت فرو برد..شاید مانند صفحاتی که خودت بخواهی یک کدام را انتخاب کنی و ببینی...صفحه ای از تاریخ پیش نظرم روشن می‌شود‌‌‌! زمانی حدود ده سال پیش که شهرستان بودم...زمانی که من در یک مجلس زنانه روضه کمی به خودم رسیده بودم و از بعد از آن مریضی سختی گرفتم...عده ای حرف در آوردند که مریضی ات به خاطر آرایش بوده است...آن جملات خیلی مرا سوزاند...منی که هرگز جلوی هیچ نامحرمی حتی یک برق لب ساده هم نمیزنم.بدون هیچ آرایشی بیرون می‌روم...این حرف به مانند این بود که باید به جرمی نکرده اعتراف می‌کردم...اما گذشت....حالا همان شخص دخترش در اینستا عکس های بدون روسری می گذارد...موهایش را رنگ می‌کند و بیرون می‌رود...دخترک پانزده ساله...پسرش نماز نمی‌خواند....نمی‌خواهم خوشحال باشم....و نباید که از دیدن درد های مردم به خودم بگویم که این نتیجه کارش است...من باید پای ایمان خودم بایستم...به همان خدایی که به او ایمان آوردم و قالو بلی گفتم... و بدانم راه مسلمانی راه سختی است...راه پر از امتحان... و بدانی که تمام انتخاب هایت هستند که موضوع امتحانات تو هستند...آن بنده خدا هم می‌داند با خدای خودش...من تا جایی که ظرفیت داشتم برایش دعا کردم...اگر جایی از دیدن درد مردم خوشحال شوی...پس تو با جاهلان چه فرقی داری... اگر حجابت را مسخره کردند و یا ایراد بنی اسرائیلی گرفتند، باید محکم بایستی...اگر به رهبرت و تمام اعتقاداتت اهانت کردند، آن وقت تو هم محکم بایست و نترس...پایان راه شیرین است..انشالله. مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 17:45

مثل همیشه سفره پاک کردن سبزی را پهن کردم و چاقو زدم که بند پلاستیکی سبزی را ببرم که صدای زنگ موبایل آمد.گوشی روی بلندگو بود و صحبت شروع شد..من نیز شنونده بودم...صدای دلنشنین استادی بزرگ که صحبت از خلقت وجودی انسانداشت...اینکه ماه ها دیدن فیلم ساخته شدن جنین و رشد او و بعد از تولد را دیده اند...اینکه استاد بزرگی که سالها در دانشگاه های بنام درس اقتصاد خوانده اند و اکنون به دنبال چیستی وجود و خلقت هستند...خیلی تامل برانگیز بود...اینکه بهترین زندگی ها را دارند و هیچ کمبودی ندارند و اکنون به این نتیجه بزرگ رسیده اند...که خداوند جهان با این عظمت و خلقت موجودی به نام انسان آفریده است...این همه تشریفات در شکم مادر و در برای جسم او تدارک دیده است...بعد از تولد نیز همه چیز برای او مهیا کرده است...یک پدر و مادر مهربان...تمام طعم های خوشمزه دنیا...راحتی و پوشاک...همه چیز در اختیار اوست...آیا صرفا آمده که در این دنیا به خوشی و لذت بپردازد و تمام شود با مرگ؟!!من جعفری و گشنیز پاک می‌کردم و روحم به مانند تشنه ای پذیرای این همه بزرگی خداوند...آیا ها و چرا ها... چه قدر خوب هستند...اینکه به دنبال چیزی باشی که مهم است و اگر ندانی از استاد دیگری بپرسی....اینکه سن تو سال به سال بیشتر شود و تو همانی باشی که بودی...خیلی دردناک است...و این همه جدای از لذتی بود که فهمیدم، حوزه چه قدر روی رشد و شکوفایی فکر و درک و استنباط علمی روح و فکر اثر دارد....اینکه بدانی دانشگاه چه قدر در تربیت حقیر است...و چه قدر اشتباه است که می‌خواهیم فقط بچه هایمان را بفرستیم دانشگاه که مدرکی به دست بیاورند و غافل از اینکه چیزی یاد نخواهند گرفت....سبزی های کوکوی این بار شاید مزه دیگری دارند...مزه ای با طعم درک و شاید شروع چ مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 17:45

در راه بودیم که هلال قشنگ و صورتی رنگش را دیدیم.مثل هر سال حس شادی و سر زندگی از دیدنش به من دست داد...ماه پر از تولد های دوست داشتنی...ماه روزهای استجابت...ماه تولد عشق زندگی ام مولا علی جانم...کسی که اگر نبود دنیا هیچ رنگی نداشت...شاید سیاه و سفید...شاید هم سیاه.... چطور می‌شود در این ماه شاد نبود و غم ها را فراموش نکرد...تا وقتی کسی هست که فقط کافی است صدایش کنی...و بگویی هر چه می خواهی...این روزها تا می توانم کتاب اقبال الاعمال جلد دوم را می‌خوانم.که سید ابن طاووس از فضیلت های ناگفته در مورد ماه ها نوشته است.مثل ثواب روزه گرفتن در ماه رجب که حتی یک روز روزه آن هم خوردن از جوی شیر و عسل بهشتی است... و اینکه اگر کسی نتوانست روزه بگیرد، روزی یک قرص نان صدقه بدهد و همین ثواب برای اوست...مانند خواندن ۱۰۰ بار سوره توحید در هر جمعه ماه رجب که نوری برای اوست در قیامت که او را به بهشت ببرد....و غسل کردن در اول و وسط و آخر ماه که همانند روزی که از مادر متولد می‌شود از گناهان بیرون می آید... انشالله در این ماه پر از خبر های خوب و خوش و استجابت دعا باشد برای مومنان...و شیعیان و دوستداران مولا علی جان...و نابودی دشمنان... مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 17:45